ماجراهای از شیر گرفتن پسر خوشگل مامان
پسر قشنگم تو این چند ماه که واست ننوشتم کلی اتفاقای خوب و بد افتاده ولی اینقدر با تو مشغولم که وقت نمیکنم واست بنویسم.تولدت بهانه شد تا دوباره واست بنویسم البته خاطرات قبل از تولد دو سالگیت. یکی از اتفاقای خیلی خوب و مهم از شیر گرفتنت بود عشقم که حالا ماجراش واست تعریف میکنم من چند ماه پیش دو تا دوست جدید پیدا کردم که بچه هاشون هم سن و سال تو هستند. یکی همسایه بالاییمون که یه پسر کوچولو داره به اسم پرهام که 8 ماه ازت کوچیکتر و اونیکی همسایه ساختمون بقلیمون که یه دختر کوچولو داره به اسم دیبا که اونم همسن پرهام.یه روز که رفته بودیم خونه پرهام آش بخوریم مامان دیبا گفت من دیگه به دیبا شیر نمیدم تو هنوز به بهراد شیر میدی مامان پرهامم گفت منم د...
نویسنده :
مامان زهرا
0:00